بخش اول مسافرت (سرعین - تبریز)
خوشکل مامان هر سال خرداد می رفتیم مسافرت ولی امسال به خاطر شرایط کار مامان و بابا 24 مرداد ساعت 12:30 همراه با عمه طاووس ،خاله الهام و خانواده عموشهرام ، حرکت کردیم .
در طول راه خیلی پسر خوبی بودی بعضی مواقع که باباجون خوابش می گرفت انقدر شور و هیجان به پا می کردی و می رقصیدی تا سرحال می شد. عصر روز جمعه رسیدیم سرعین
بعد از دوش گرفتن همراه بابا رفتی تو محوطه مجتمع و کلی بازی کردی
صبح شنبه رفتیم پیست اسکی آلوارس
اول که سوار الاغ شدی گفتی می ترسم ولی یه کم که حرکت کرد خیلی خوشت اومد و دوست نداشتی بیای پایین.
وقتی این شتر رو دیدی شروع کردی به دست زدن و شعر تولد خوندی ( به خاطر منگوله هاش )
ظهر رفتیم گردنه حیران واقعاخوش گذشت ، تا ساعت 8 اونجا بودیم تا می تونستی خندیدی ، رقصیدی و هیجاناتت رو خالی کردی خصوصا زمانی که وسطی بازی می کردیم چنان ذوقی می کردی که نگو ....
(پارسا - بابا و عموشهرام )
شب تو ماشین خوابت برده بود شام نخورده بودی هر کاری کردیم که بیدار بشی نشد تا گفتم پاشو می خوایم بریم ساندویچ بخوریم انگار نه انگار که خواب بودی ما آش دوغ خوردیم و از انجایی که شما هیچ علاقه ای به آش نداری ساندویچ خوردی .
صبح یکشنبه رفتیم تبریز
بام تبریز - تفرجگاه عون بن علی
عصر رفتیم ائل گلی
بس که شیطونی کردی از خستگی نا نداشتی ولی تا چشمت به شهر بازی افتاد خستگی از یادت رفت .
این روزا هر جا میریم تمام حرکات و صحبت های اطرافیان رو زیر نظر داری ، ضبط می کنی و چند دقیقه بعد تحویلمون میدی. مثلا یکی دوبار که واسه مراسم تدفین رفته بودیم و مجبور شدم همراه خودم ببرمت یه چیزایی رو به ذهنت سپرده بودی و از اون موقع هر جمع خیلی شلوغی که میبینی میگی لا اله الا الله محمدا رسول اله ، الله اکبر اون روز هم پشت سر جمعیت می رفتی و این جملات رو میگفتی البته بعضی مواقع هم شعر و ترانه می خوندی .
گزارش ادامه سفر در پست بعدی