این پست به افتخار خاله راضیه
این پستُ به افتخار خاله راضیه می نویسم چون انقدر دوستت داره که هر روز زنگ می زنه و همیشه از راه دور دلتنگته و دائم سر مامانی غُر می زنه که چرا پست جدید نمی ذارم ولی بعد از مسافرت واقعا درگیر بودم چون یه هفته تا عروسی آقامهدی (پسرخاله پارسا) مونده بود و کلی کار داشتم تو این اوضاع متوجه شدم که شدیدا تب داری ، وقتی بغلت می کنم گریه می کنی و این از بدن درد شدید بود و کاملا بی حال بودی
بردمت دکتر گفت سرماخوردی ولی خیلی عجیب بود چون هیچ وقت تب نمی کردی با سریهای قبل خیلی فرق می کرد نه آبریزش بینی ، نه سرفه اون روز مهد نرفتی و پیش زن دایی موندی .فردای اون روز گفتی دندونم درد می کنه و اصلا غذا
نمی خوردی
قبلا که معاینه شده بودی دندونپزشک گفت 4 تا از دندونات خراب شده ولی خیلی سطحی ،گفت فعلا نیاز به پرکردن نداره کلا ریخته بودی به هم . دقیقا یه روز بعد بود که زبونتو نشونم دادی متوجه شدم جاهای مختلف دهانت آف زده و حسابی داره اذیتت می کنه طوری که حتی ماستُ به زور می خوردی چهارشنبه 92/6/6 حنابندون بود با اینکه مریض و بی حال بودی ولی یه کم رقصیدی
پنج شنبه رفتیم واسه خرید کفش اصلا حوصله نداشتی و اولین کفشو که پوشیدی گفتی خیلی خوشکله ، مبارکه وقتی بابا خواست تخفیف بگیره پولو از دستش گرفتی و دادی به فروشنده و با همون کفش از مغازه خارج شدی کلی خندیدیم
جمعه عروسی بود از چند روز قبل خوشحال بودی که میخوایم بریم عروسی و می گفتی میخوام کت و شلوار بپوشم قرار بود روز عروسی بِری آرایشگاه و آتلیه ولی انقدر اوضاع دهانت خراب بود که اصلا آروم و قرار نداشتی و برنامه رو موکول کردیم به یه موقع دیگه عروسی خیلی خوب بود ولی همه تعجب کرده بودن که اصلا نرقصیدی و این همه آرومی ولی فکر می کنم پوشیدن کت و شلوار هم بی تاثیر نبود چون مثل بزرگترا برخورد می کردی خیلی مودب و باکلاس
لطفا برای دیدن عکسا ادامه مطلب یادتون نره
عکسایی که با دوربین خاله گرفته بودم خیلی خوب شده بود ولی متاسفانه به دستم نرسید و از ترس خاله راضیه که فردا صبح زنگ بزنه که چرا پست جدید نذاشتی اونایی که با دوربین خودمون گرفتم گذاشتم .
عکسای پارسا و رها (نوه خاله مهین ) که به فاصله پنج روز به دنیا اومدن
با اینکه اصلا حال نداشتی ولی وقتی میگفتم بیا با رها عکس بگیرین سریع میومدی
اینم از عکسای ماهان کوچولو که دوشنبه 92/6/11 گرفتم البته چون خیلی گریه می کرد عکسا خوب نشد.
خیلی دوستش داری ، اصلا حسادت نمی کنی ، وقتی گریه می کنه سعی داری آرومش کنی میگی بهش شیر بدم یا جغجغه رو تکون میدی .
قربون پسر گلم برم که همیشه با محبته .