پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

پارسا كوچولو

اولین مسافرت با قطار

1391/10/19 10:02
نویسنده : مامان پارسا
1,723 بازدید
اشتراک گذاری

حدوداً از یک ماه قبل تصمیم گرفتیم با خاله نادیا و شوهرش بریم مشهد زیارت امام رضا و دیدن خاله راضیه و هم اینکه آب و هوایی تازه کنیم بلیط قطار تهیه کردیم یه هفته مونده بود به سفر دکتر اجازه مسافرت به خاله نادیا نداد چون تازه باردار شده بود خیلی ضدحال خوردیم بابایی هم با کلی بدبختی تونست چند روز مرخصی بگیره روز چهارشنبه 6/10/91 به اتفاق عزیزجون و بابایی حرکت کردیم از اولی که سوار شدیم شما تا یه نیم ساعتی مدام می گفتی بریم دَدَر .

کوپه قطار

یه مشکلی که پیدا کردیم پارسا گلی از دستشویی قطار می ترسید چون وسط واگن ها بود و شدیدا تکون می خورد بار اولی که همراه بابایی رفته بودی چنان جیغ کشیده بودی که چند نفر جمع شده بودند پس تصمیم گرفتیم که از پوشک استفاده کنی ولی متاسفانه تو پوشک هم کاری نمی کردی هر جایی که قطار ایستگاه داشت میدویدیم تو دستشویی البته تو مسیر برگشت این مشکل حل شد و دیگه شجاع شدی.

صبح که از خواب بیدار شدی تو تمام کوپه ها سر می زدی و با ادا درآوردنت همه رو سرگرم کرده بودی هراز گاهی هم با مشت پر از شکلات برمی گشتی و می گفتی آقا بوس کرد

فدای خنده شیرینت

اولین مسافرت با قطار

کوچولوی شکموی ما در حال خوردن شام ( دقیقا همون ساعت 18:30 که تو مهد غذا می خوردن مدام می گفت من غذا می خوام .....)

غذا خورد پارسا در قطار

نفس مامان

نهایتا بعد از 24 ساعت رسیدیم شوهر خاله راضیه و داداشش آقا وحید اومدن دنبالمون تا اون روز می گفتیم عمو سعید ولی نمی دونم چرا اون شب از دور صدا می کردی دایی دایی ... و به این ترتیب دایی سعید و دایی وحید.

دو روز بود که مشهد برف می بارید ولی عصر همان شبی که ما رسیدیم متوقف شده بود فردا صبح رفتیم برف بازی چون امسال شیراز برف نباریده کمی تعجب کرده بودی ولی کم کم شروع کردی به بازی

برف بازی

 برف بازی

گل پسر و بابایی

گل پسر و بابایی

دایی وحید - دایی سعید - پارسا گلی و بابایی

یه خاطره برفی

این آدم برفی رو هم دایی سعید درست کرد البته کلاشو جنابعالی برداشتی

پارسا و آدم برفی

عصر رفتیم حرم امام رضا چندین بار صلوات فرستادی و همراه با بقیه نماز خوندی

این چند روز حساب خودتو واسه خاله راضیه و دایی سعید لوس می کردی مثلا اگه یه چیزیو میخواستی می گفتی حتما باید آله راضیه بده خونه خاله رو نگو انگار بمب منفجر شده

 مرخصی باباجون خیلی کم بود به خاطر همین مجبور شد یکشنبه عصر برگرده

اون بوس کردن های مسافران قطار کار دستمون داد و همون شبی که رسیدیم متوجه شدیم که سرما خوردی بابا که رفت با دایی سعید شما رو بردیم دکتر خیلی خوب بود که یه کلینیک شبانه روزی به اسم سلامت کودک خیابون وکیل آباد بود که همیشه متخصص اطفال داشت درصورتی که شیراز به زور میشه یه دکتر تو شب پیدا کرد . فردا شب رفتیم کلوپ پاندا که حسابی به عزیز دلم خوش گذشت .

استخر توپ

 

استخر توپ

 

ماشین سواری

فردا ظهر ناهار مهمون دایی سعید رفتیم پیتزا کُندز که جاتون خالی خیلی خوشمزه بود.

پارسا در حال پیتزا خوردن

 

تپل خان خوشمرس؟

یه خاطره با مزه : به پارسا می گفتم مامان بچه خوب وقتی از خواب بیدار میشه دست و صورتشو میشوره . بعد ازش سئوال می کردم مامان جون بچه خوب وقتی از خواب بیدار میشه چکار میکنه ؟

شما هم خیلی خوشمزه جواب میدادی : غذا مُخوره

این روزا هر جا میریم همین سئوالو ازت می پرسن و از جوابت کلی می خندن چون همش تو فکر خوردنی

شب مهمون آقا مجید برادر شوهر خاله بودیم شش تا بچه بودن که کل خونه رو بهم ریختن سر دسته شیطونا هم شما و شیرین دختر آقا مجید بودین از عکسا کاملا میشه این قضیه رو فهمید  

بچه های شیطون

 

پارسا و شیرین

از راست : ساجده - محدثه - پارسا - مهدیه - شیرین

بچه های دوست داشتنی

شب آخر هم خونه مادر شوهر خاله راضیه بودیم میوه خوردن شما تو این چند روز واسه همه عجیب بود طوری که مجبور می شدیم میوه ها رو قایم کنیم مخصوصا پرتقال .

یه خاطره بامزه : روز اولی که خونه خاله راضیه بودیم یه درختچه مصنوعی که میوه پرتقال داشت تو اتاق بود پارسا فکر کرد مثل درختِ تو خونه عزیزه ، گیر داده بود که بچینم یه پرتقال چید بعد هم گفت بشقاب و چاقو بیارید ما هم طوری که نفهمه پرتقالو عوض کردیم و درختچه رو از دیدش پنهان کردیم.

خداحافظی شیرین و پارسا خیلی جالب بود .

خداحافظی شیرین و پارسا

 خداحافظی شیرین و پارسا

فردا ساعت 8 صبح رفتیم ایستگاه راه آهن ساعت 9 حرکت کردیم .وقتی رسیدیم باباجون منتظرمون بود و حسابی دلتنگ شده بود آخه اولین بار بود که چند روز از هم دور بودیم .

تو این چند روز خاله راضیه ، آقا سعید و خانوادشون خیلی زحمت کشیدن خصوصا آقا وحید که همین جا از همشون تشکر می کنم . انشاء اله جبران کنیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

نسیم -مامان آرتین
19 دی 91 8:23
وای زیارتت قبول جیگر طلای من
خاله راضیه
19 دی 91 9:28
عزیزم ما که کاری نکردیم وظیفمون بود امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه باور کن این چند روزه هر کاری میکنیم یاد شیرین کاریهای گل پسر میافتیم و کلی میخندیم مخصوصا" سر پرتقال های درختچه ولی جدی جدی انگار یه چیزی گم کردم آخه خیلی به هم عادت کرده بودیم از طرف منو سعید حسابی ببوسش
مامان رها
20 دی 91 10:12
سلام عزیزم زیارتتون قبول چه پسر نازی دارین هزار ماشا الله راستی مامانی قدر این نعمتی که پارسا جون غذا میخوره رو بدون من مدام با غذا خوردن رها درگیرم


ممنون عزیزم . انشااله رها هم خوب غذا بخوره
رها مامان راستین
20 دی 91 14:06
زیارتت قبول عزیزم حسابی بهت خوش گذشته


مرسی خاله جون جای شما سبز
مامانی محمد طاها
22 دی 91 15:19
سلام زیارت قبول برف بازی خوش گذشت خوشبحالت منم دلم برف بازی میخواد
مامانی محمد طاها
22 دی 91 15:20
راستی اون عکس رو چطوری بالای قالب گذاشتین ؟ ممنون میشم پاسخ بدین منم میخوام عکس محمد طاهام رو بزارم بالایه وبلاگش
نیم وجبی
23 دی 91 0:00
ماشالله
مامان شايان
23 دی 91 16:15
خاله جون يه دنيا ممنون راستي ماشالا پارسا جون انگاري قد كشيده ها.ببوسش


نسرین خاله اسما
24 دی 91 1:27
ماشالله به پارسا جون عزیزم من لینکت کردم اگه میخوای میتونی منم لینک کنی اینم از اسما جونم به پارسا خوشگله
خاله راضیه
24 دی 91 8:36
این روزا توی شهر مشهد پر از دسته و هیئت عزاداری بود که یکی ارز اونا تو خونه مادر شوهرم بود چون نذری شله داشتن جاتون خیلی خالی بود (شله شبیه حلیمه منتها از گوشت زیاد و حبوبات تشکیل میشه و ادویه زیاد که 20 ساعت پخته و کوبیده میشه که خیلی هم لذیذه ) کلی هم سر دیگ واستون دعا کردم واسه نادیا جونم همینطور
مامان شايان
24 دی 91 9:45
من عاشق قيافه ي ناز اين پارسا جونم بخدا مخصوصا اون چشماي خوشكلش بزرگ بشي از اون دختر كشا ميشي خاله جون.دوست دارم::


مرسی خاله جون شما لطف داری
خاله راضیه
24 دی 91 16:32
اینجا همه دلشون واسه توپولی تنگ شده حتی شیرین دیشب که فیلم گل پسرو میدید با ذوق خیلی زیاد میگفت پاسا پاسا همه کلی خندیدن و تعجب که اینقدر یادشه و پارسا رو دوست داره


مرسی پارسا هم شما رو خیلی یاد می کنه
مامان پارسا جیگر
26 دی 91 10:00
زیارتت قبول خوشگل و خوشتیپ خاله خوشحالم که بهتون خوش گذشته
متین من
1 بهمن 91 1:53
خوش گذشت پسزخوشکل
مامان محمدرهام جون
3 بهمن 91 9:35
همیشه به گردش آقا پارسا،حسابی برف بازی کردیها گل پسر،خوش به حالت منم آدم برفی میخوااااااااااااااام
خاله راضیه
3 بهمن 91 15:28
سلام عزیزم دل خاله بد جور واست تنگ شده وروجک میدونستی؟
دعا کن واسه عید بتونم بیام


خاله جون من واسه تولدم منتظرم اگه نیای دیگه هیچ وقت نمیام خونتون
مارال فرفری
4 بهمن 91 1:20
سلام پارسا جون زیارت قبول عزیزم جای ما هم دعا میکردی گلم


مرسی خاله جون انشالا دعای همه برآورده شه
مامان پارسا
7 بهمن 91 8:42
عزیزم زیارت قبول وبلاگ قشنگی داری اگه دارین به وبلاگ پارسای منم سربزنین خوشحال میشیم