مسافرت هاي آقا پارسا
اولين مسافرت عزيز دلم (شمال - مشهد )
پارسا جون از زماني كه به دنيا اومد همش دائماً مي كرد چون كوليك داشت وقتي تصميم گرفتيم بريم مسافرت دو دل بودم همه مي گفتند با اين بچه كه اين همه گريه ميكنه چطوري ميخواين برين ولي دلُ زديم به دريا و رفتيم چون واقعا خسته بوديم پسرم دقيقا 2 ماه و 20 روز داشت با اين كه يه خورده اذيت كرد ولي خدا رو شكر خيلي بهتر شده بود و بعد از اينكه از مشهد برگشتيم انگار تموم دل دردها تموم شد البته هر دو عزيز جون خيلي كمك كردن وكلي هم دعا كردن ايشالا كه زنده باشن.
دومين مسافرت (شمال - چمخاله )
سومين مسافرت (قشم)
جزيره لاك پشتها
چهارمين مسافرت (شمال - مشهد)
روز شنبه 6/3/91 ساعت 5:30 صبح به اتفاق دائي بهرام ، زن دائي و عزيز جون از شيراز حركت كرديم شما تو خواب ناز بودي از تو رختخواب بغلت كردم متعجب نگاه مي كردي يه كمي هم گريه كردي
تو ماشين كه اومدي خيلي خوشحال شدي و مي گفتي در در
تو راه خيلي پسر خوبي بودي و دائماً شيرين كاري مي كردي
كلي بازي كرديم ساعت 9:30 رسيديم شمال (چمخاله) . محل اقامتمان مجتمع كارگران شهيد امامي بود كه محوطه خيلي زيبايي داشت و پرندگان مختلف در آنجا نگهداري مي شد با اينكه خيلي خسته بودي به همه جا سرك كشيدي و حسابي ذوق زده شده بودي طوري كه بعد از نيم ساعت با گريه به سوئيت رفتيم.
اون شب من و بابا هم خيلي برات ناراحت شديم هم كلي خنديديم چون آشپزخونه پلكاني بود و شما آشنايي نداشتي چند بار خوردي زمين تا بالاخره متوجه شدي كه اينجا با خونه خودمون فرق داره .
فردا صبح رفتيم دريا آنقدر خوشحال بودي كه فقط مي خواستي بري توي آب
به موج ها اشاره مي كردي و مي گفتي بيا اگه بهت دست مي زديم جيغ مي زدي ظهر كه برگشتيم خونه بردمت حمام بس كه خسته بودي توي تشت آب چرت مي زدي فكر كنم حدوداً 8 دقيقه اي خوابيدي بابايي داشت از شما فيلم مي گرفت كه بيدار شدي و شروع كردي به گريه و ديگه خوابت پريد.
عصر رفتيم تله كابين لاهيجان خيلي خوش گذشت كلي تاب سواري كردي
موقع برگشت تو تله كابين كلي رقصيدي بعد سوار قطار شدي كه خيلي دوست داري .
شب توي محوطه مجتمع بازي كردي و فقط مي گفتي تاب تاب
بابايي مي گه پارسا خيلي خوش مسافرته .
روز دوشنبه هم خيلي خوب بود از صبح تا شب بيرون بوديم . صبح سه شنبه به سمت مشهد حركت كرديم ساعت 12 شب رسيديم خونه خاله راضيه و عمو سعيد(شوهر خاله)حدود 8 ماه بود كه خاله رو نديده بودي به همين خاطر اول آروم بودي ولي بعد از نيم ساعت شيطونيات شروع شد و چيزي نبود كه از دستت در امان باشه.
صبح چهارشنبه رفتيم حرم امام رضا شما هم كه هميشه عاشق جاهاي زيارتي و بزرگ هستي از اين طرف به اون طرف مي دويدي موقع برگشت عمو سعيد يه معجون گرفت كه خيلي دوست داشتي
روز جمعه رفتيم پارك جنگلي تا چشمت به آب افتاد ديگه طاقت نداشتي اين عكساي خشكلي هم كه مي بيني فهيمه خانم ( دخترعمه آقا سعيد ) گرفته كه همين جا از زحمتي كه كشيدند تشكر مي كنم .شب هم مهمون آقا مجيد بوديم.
صبح شنبه 13/3/91 به سمت شيراز حر كت كرديم ساعت 12 شب رسيديم خونه
تو ماشين خواب بودي پياده كه شديم بيدار شدي و از ديدن اسباب بازيها و كتابها ذوق زده شدي من و بابا هم كه خيلي خسته بوديم زود خوابيديم شما هم فكر كنم ساعت 2 خوابيدي .
به اين ترتيب سفر خوش ما به پايان رسيد.